سه پدیده، [به عنوان برهان] با وجود خدای عالم، قادر و خیرخواه مطلق، در تضاد است: 1- نرسیدن دین به تعداد زیادی از انسانها. 2- تضادهای اساسی و فیصله ناپذیر بین ادیان. 3- تضادهای اساسی و فیصله ناپذیر بین قرائتهای مختلف از یک دین.
هیچ یک از موارد فوق «برهان» نمیباشد. مگر هر نوع ادعایی که اولش کلمه «برهان» را بگویند، «دلیل و برهان» میشود.
برهان (یا اقامه دلیل)، یعنی تثبیت علتی برای اثبات پیدایش چیزی یا حالتی (معلول). خواه موضوع مادی باشد، مثل این که بگویند: از علل ریزش باران، تراکم ابرهای بارور است – خواه غیر مادی باشد، مثل این که بگویند: علت معلومات این شخص، کسب علم و مطالعه است.
پس اقامه برهان و دلیل نیز اصولی دارد که باید رعایت شود و از جمله آنها «سنخیت» میباشد. مثلاً اگر بگویند: علت وجودی جاذبهی زمین این است که ما گاهی گرسنه میشویم، گاه با هم در صلحیم و گاه در نزاع؛ سنخیتی ندارند و این سخن به عنوان یک «برهان» برای اثبات یا نفی جاذبه زمین، مورد بحث و بررسی و نقد قرار نمیگیرد.
الف – وقتی سخن از «وجود» پروردگار عالم و یا هر «موجود» دیگری به میان میآید، برهانی از سنخ و مرتبط با «وجود» باید اقامه شود. یعنی میگویند: «وجود انواعی دارد، یا واجب است یا ممکن و ...» .
وقتی سخن از «گرایشات و رفتارهای» انسان به میان میآید نیز علل مربوط به آن میتواند به عنوان دلیل و برهان اقامه گردد. مثلاً بگویند: این جامعه فقیر است، چون از شرایط اقلیمی مناسبی برخوردار نیست و یا استعمار و استثمار شده است.
ب – کثرت گرایش مردم به یک دین، اتحادها آنها در یک نگرش یا قرائت، "علت" وجودی برای پروردگار عالم نیست که گفته شود «پروردگار عالم معلول اینهاست، پس اگر این علت نبود، آن معلول نیز نخواهد بود».
ج – خداوند متعال، واجب الوجود، هستی و کمال محض است و اصلاً «معلول» یا «مخلوق» نیست که چیزی یا کسی «علت» وجودی آن باشد.
د – البته که در برهان (لمّی)، از "معلول" میشود پی به "علت" برد و تا حدود زیادی او را شناخت، اما باید دقت شود که "اثبات وجود" با اقامهی "علت برای اثبات وجود" بسیار متفاوت است.
به عنوان مثال: اگر شما در یک منطقهای (بزرگ به حد یک قاره، یا کوچک به حد یک باغ یا مزرعه)، درخت و گیاه و سرسبزی ببینید، پی میبرید که لابد در اینجا «آب» هست؛ اگر خشکی ببینید، پی میبرید که لابد در اینجا «آب» نیست؛ اما «علت» پیدایش آب که سرسبزی و درخت و گیاه نمیباشد.
ﻫ – انسان موجودی چند بُعدی، (عالم پیچیده شده) و دارای قوای بالفعل و بالقوه (استعداد)های بسیار میباشد؛ بالتبع مردمان، برخوردار از دانشها و بینشها و گرایشات متفاوت خواهند بود؛ پس میتوان با دیدن این عظمت و گستردگی و تنوع خلقت، پی به خالق علیم و حکیم برد، اما نمیشود برهان آورد که اگر همه عین هم و متحد بودند، خدایی هست و اگر اختلاف و افتراق و تفاوت داشتند، خدایی وجود ندارد؟
آیا اگر سه یا چهار خواهر و برادر تنی، دارای گرایشات و رفتارهای متفاوت و حتی متضاد با هم بودند، میشود آن را به عنوان "برهان" اقامه کرد و حکم داد: «پس موجودی به نام "پدر" وجود ندارد؟!»
و – کسی که خدا را نمیشناسد و در حال حاضر منکر «وجود» است و میخواهد تحقیق کند که آیا عالَم هستی، آفریدگاری علیم و حکیم و قادر دارد یا خیر؟ باید به دنبال "دلایل و براهین" عقلی باشد، نه این که ذوق و سلیقه و علم ناقص خود را ملاک برای "اثبات یا نفی" وجود قرار دهد.
به عنوان مثال: با خود بگوید: به حکم عقل، هیچ پدیدهای بدون پدید آورنده به وجود نمیآید – هیچ معلولی بدون علت نخواهد بود – هیچ حرکتی بدون محرک نیست – هیچ نظمی بدون ناظم به وجود نمیآید و یک دم بی نظمی در نظام خلقت، به مثابه فنا شدن و به عدم رفتن کل این نظام است ...، بعد به اطراف بنگرد، به خود بنگرد، به زمین و آسمان و هر چه در آنهاست بنگرد، ببیند آیا هیچ به خودی خود پیدا شده و وجود یافتهاند؟ آیا خودش آنها را به وجود آورده است؟ آیا دیگران که از همان مشخصهها و خصوصیات و تعریف مخلوق هستند، آنها را به وجود آوردهاند؟ یا باید خالقی باشد که او دیگر مخلوق نباشد و بالتبع واجب الوجود و هستی و کمال محض باشد:
«أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لَّا يُوقِنُونَ» (الطّور، 35 و 35)
ترجمه: آيا از هيچ خلق شدهاند؟ يا آنكه خودشان خالق [خود] هستند؟ * آيا آسمانها و زمين را [آنان] خلق كردهاند؟ [نه،] بلكه يقين ندارند.
بعد ببیند آیا یک پیوستگی و نظم علیمانه و حکیمانه و قادرانه بر کارگاه هستی حاکم شده است یا خیر؟ به عقل، چشم، بصیرت و دانش خود اصرار کند که حتماً یک خلاء در نظام آفرینش بیابد:
«الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِأً وَهُوَ حَسِيرٌ» (المُلک، 4)
ترجمه: همان كه هفت آسمان را طبقههايى (روى هم) آفريد، هرگز در آفرينش خداى رحمان (از نظر زيبايى، استوارى و اتقان صنع) تفاوت و ناهمگونى نمىبينى، پس بار ديگر بنگر آيا (در خلق اشيا) هيچ خلل و شكاف (و خلاف حكمت) مىبينى * سپس بار ديگر (به جهان هستى) نگاه كن كه چشم (عقل و دلت) خوار و وامانده (از درك نقص و خللى در خلقت) به سوى تو بازمىگردد.
ز - عقل سلیم و علم، وقتی تفاوتها، گوناگونیها، تضادها و تنوع در خلقت را میبیند، به دنبال «حکمت»های آن میرود، نه این که بگوید: چون تفاوت و تضاد هست، پس خدا نیست! و هم چنین هنگامی که با فهمها، گرایشات و رفتارهای متفاوت یا حتی متضاد در بشر مواجه میشود، میتواند به دنبال "علل" آن باشد؛ نه این که حکم دهد چون مردم ادیان و یا قرائتهای گوناگون دارند، پس خدا وجود ندارد. این (پس)ها، هیچ ربطی به آن (چون)ها ندارد.
نکته:
1- کثرت و قلت، حتی دلیل بر «حق و باطل» هم نیست، چه رسد به این که دلیل بر «وجود» باشد. آیا میتوان گفت: «چون» کثرت پزشک نسبت به انبوه جمیعت کمتر است، مدعی شد «پس» پزشکی و پزشک وجود خارجی ندارند – و یا «چون» نسبت عالِم به جاهل خیلی کم است، «پس» علم، عالم و معلوم وجود ندارند؟ یا میتوان مدعی شد، «پس» حق با جهل است و نه با عقل و علم؟! پس، چطور به اثبات وجود خدا که میرسد، کثرت و قلت را به عنوان دلیلی در نفی وجود میآورند(؟!)
2- حتی اگر کسی بخواهد "کثرت" را دلیل بر «وجود» بگیرد، باید در نظر بگیرد که زمین و آسمان و هر چه در آنهاست، تحت امر و ربوبیت دیگری است، حتی تک تک سلولهای هر کافری نیز چنین است؛ پس این کثرت عبّاد، با قلّت معدودی کافر و مشرکی که حتی مالک وجود خویش و نفع و ضرر خودشان هم نیستند، قابل قیاس نمیباشد.
«وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَيَاةً وَلَا نُشُورًا» (الفرقان، 3)
ترجمه: و به جاى او خدايانى براى خود گرفتهاند كه چيزى را خلق نمىكنند و خود خلق شدهاند و براى خود نه زيانى را در اختيار دارند و نه سودى را، و نه مرگى را در اختيار دارند و نه حياتى و نه رستاخيزى (پس از مرگ) را.
3- برخی گمان (یا القاء) میکنند که قدرت خدا (قادر مطلق) یعنی "سلطهی جبر" بر همه چیز؛ و چون اختیار اندکی نیز به آنان داده شده، آن اختیار و چگونگی استفاده از آن را دلیل و برهانی بر ردّ و تکذیب خدا قلمداد میکنند.
بدیهی است که حتی اگر قائل به "جبر محض" باشند نیز باید به وجود خالق و خداوند "جبار" اذعان کنند و اگر قایل به "اختیار محض" هستند، باید ببینند که اولاً این اختیار محدود را از کجا آوردهاند؟ چه کسی به آنها "اختیار" داده و چرا به بقیه نداده؟ و ثانیاً مگر چقدر "اختیار" دارند؟ آیا جز این است که انسان حتی "اختیارِ" اختیار خودش را به صورت مطلق ندارد و اگر داشت اختیار میکرد که هرگز نمیرد؟!
انسان، اختیار اندکی در انتخاب دارد و در «آثار و نتایج» انتخابش نیز "مجبور" است. به عنوان مثال: انسان تا حدودی اختیار دارد که آب بنوشد یا ننوشد، اما اگر بنوشد، آثار خودش را دارد و اگر ننوشد نیز آثار خودش را دارد و هیچ کس نمیتواند بگوید: من با اختیار خودم آب مینوشم، و با اختیار خود کاری میکنم که اگر آب نوشیدم، علم یا ثروتم فراوان شود.
پس، آن چه در اختلاف مردمان، به ویژه در دانش، بینش و گرایش مطرح کردند، هیچ ربطی به مقوله «وجود» یا «عدم» پروردگار ندارد که به عنوان "دلیل و برهان" اقامه کنند، و مترصد "دلیل و برهان" در نقد آن باشند.
